فرقه شیعه و دزدیدن داستان تورات و انتسابش به علی(ع)
«قضاوت سلیمان، نقاشی فرسک بر سقف یکی از اتاقهای کاخ واتیکان، اثر رافائل»
قسمت اعظم احکام و داستانهای قرآن کپی شده از تورات می باشد. در فرقه شیعه داستانی وجود دارد در مورد هوش و ذکاوت علی(ع) در امر قضاوت که این داستان کپی شده از تورات/عهد عتیق در مورد سلیمان(ع) می باشد.در بسیاری از منابع شیعی از جمله در وسائل الشيعه (شيخ مفيد: 68. وسائل الشيعه 18:212.) داستانی به شرح زیر وجود دارد:
" دو زن بر سر یک بچه اختلاف داشتند و هر يك از آنها، آن طفل را فرزند خود ميدانست. آنها شکایت خود را نزد عمر بردند و او در جواب آن ناتوان ماند. از اميرالمؤمنين عليهالسلام كمك خواست. امام زنان را احضار كرد و آنها را موعظه كرد و از عقاب خدا ترساند. اما آنها جوابي به امام ندادند. امام عليهالسلام فرمود:
«اره بياوريد».
زنها گفتند: اره را براي چه ميخواهيد؟
فرمود:
«اين كودك را دو نصف ميكنم تا نصفش را به اين زن و نصف ديگرش را به آن زن بدهم».
يكي از آنها ساكت ماند و ديگري با گريه گفت:
خدا! خدا! اي ابوالحسن! اگر ناچار هستي كه كودك را دو قسمت كني من قسمت خودم را به آن زن بخشيدم. امام با صداي بلند گفت:
«اللّه اكبر، اين پسر تو است و اگر فرزند آن زن دیگر بود وی بر او رقت و دلسوزي ميكرد».
زن، اعتراف كرد كه حق با آن زن است و طفل از آن او نيست."
این داستان کپی شده از تورات/عهد عتیق، کتاب اول پادشاهان، باب سوم، آیات ۱۶ تا ۲۸ می باشد. مضمون آیات به شرح زیر می باشد:
"چندی بعد دو فاحشه برای حل اختلاف خود به حضور پادشاه آمدند. یکی از آنان گفت: «ای پادشاه، ما دو نفر در یک خانه زندگی میکنیم. چندی قبل من فرزندی به دنیا آوردم. سه روز بعد از من، این زن هم فرزندی زایید. کسی جز ما در آن خانه نبود. یک شب که او خواب بود، روی بچهاش افتاد و بچهاش خفه شد! نصفشب وقتی من در خواب بودم، او برخواست و پسر مرا از کنارم برداشت . پیش خودش برد و بچه مرده خود را در بغل من گذاشت. صبح زود که برخاستم بچهام را شیر بدهم دیدم مردهاست. وقتی بهدقت به او نگاه کردم متوجه شدم که آن کودک پسر من نیست.» زن دوم حرف او را قطع کرد و گفت: «اینطور نیست، بچه مرده مال اوست و این که زندهاست پسر من است.» زن اولی گفت: «نه، آنکه مردهاست مال تو است و این که زنده است مال من است.» و در حضور پادشاه به مجادله پرداختند.
پس پادشاه گفت: «بگذارید ببینم حق با کیست. هر دو شما میگویید بچه زنده مال من است و هر دو هم میگویید بچه مرده مال من نیست!» سپس پادشاه دستور داد شمشیری بیاورند. پس یک شمشیر آوردند. آنگاه سلیمان فرمود: «طفل زنده را دو نصف کنید و به هر کدام یک نصف بدهید!» زنی که مادر واقعی بچه بود دلش بر پسرش سوخت و به پادشاه التماس کرد و گفت: «ای پادشاه بچه را نکشید. او را به این زن بدهید.» ولی زن دیگر گفت: «نه، بگذار او را تقسیم کنند تا نه مال من باشد و نه مال تو!» آنگاه پادشاه فرمود: «بچه را نکشید! او را به این زن بدهید که نمیخواهد بچه کشتهشود؛ چون مادرش همین زن است.»
این خبر بهسرعت در سراسر اسرائیل پیچید و تمام مردم فهمیدند که خدا به سلیمان حکمت بخشیده تا بتواند عادلانه داوری کند. پس برای او احترام زیادی قائلشدند."
Comments
Post a Comment